آرمیا جونمآرمیا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

آرمیا هدیه ای از طرف خدا

نوش جونت مامان

آرمیا جون دیروز هم یه روز بد بود هم خوب. بد بود چون صبح خواستم برای اولین بار ناخنت رو بگیرم که یهویی گوشت انگشتت زیر ناخن گیر موند و کنده شد و خون اومد.الهی بمیرم چقدر گریه کردی و من و بابا چقدر ناراحت شدیم . آخه قبلا ناخن هاتو فقط خاله جون می گرفت. قربون چشمای اشکی تو برم نبینم دیگه گریه کنی و از چیزی درد بکشی و اتفاق خوبش این بود که اولین غذات رو خوردی. آبگوشت برات درست کردیم . نوش جوووونت ...
25 شهريور 1393

جشن ختنه آرمیا

آرمیا جون عزیزم پنج شنبه شب 20 شهریور 93 که شب تولد خاله جونم بود ، برات یه دور همی مختصر گرفتیم و چند تا مهمون هم زحمت کشیدن اومدن.عکس های اون شب رو می ذارم . البته بعضی از عکسها شما در حال گریه ای چون دیگه خوابت می اومد و کلافه بودی. اما شب خوبی بود و به همه مون خوش گذشت. از مهمون ها هم بابت هدیه های قشنگشون ممنونیم. اینجا هم کنار بابا محسن و پدر جونی اما چرا گریه ؟؟ و اما هدیه هات . این هدیه خاله جونه همینطور این عکس قشنگ که شما رو برد آتلیه کودک صبا و با اینکه عکاس بچه های زیر شش ماه رو قبول نمی کرد اما با اصرار خاله جون بالاخره یه عکس خوشمل ازت گرفت پدر جون به شما 50 هزار تومن هدیه دادن ...
23 شهريور 1393

ستایش جون دوست آرمیا

پسر عزیزم ستایش جون هم یکی از دوستای خوب شما و منه که مامانش دختر عمومه. یه دختر خیلی خیلی خانم که شما رو دوست داره و می دونم تو هم دوستش داری . ستایش عکسش رو برای مامان فرستاده تا بذارم توی وبلاگت. ببین ماشاا... چه نازه این کاردستی هم خود ستایش جون برای شما درست کردن که توی وایبر برای مامان گذاشته بود منم تصمیم گرفتم بذارم اینجا. دستت درد نکنه ستایش جون   ...
23 شهريور 1393

واکسن 4ماهگی آرمیا

آرمیا جونم  دیروز واکسن چهارماهگیت رو زدیم. وزن و قدتم گرفتیم که خدا رو شکر عالی بود . ماشاا... عزیزم. دیروز یکم بدقلق شده بودی که می دونم بخاطر واکسن بود. امروزم یکم تبت بالا رفته که مامان جون پیشت هست و ازت مراقبت می کنه. راستی دیروز عصری با مامان جون و خاله رفتیم بازار و برات کلی چیزای خوشمل خریدیم. امروز مهمونی ختنه ات هست. یه دور همی مختصر . برای همین به مناسبت امشب هدیه برات خریدیدم که توی پست های بعدی عکس ها رو می ذارم. فعلا عکسهای دیروز رو می ذارم که بعد از واکسن ازت گرفتم. قربونت برم چه ماهی!   ...
20 شهريور 1393

آرمیا و دوستش محمد طه

عزیز دلم محمد طه نی نی یکی از فامیلای مامانه که روز جمعه 14 شهریور اومده بودن خونه مون برای مبارک باشه ختنه شما . محمد طه هم که 45 روز ازت بزرگتره برات یه بلوز شرت زیبا هدیه آورده بود که دستش درد نکنه. هر چند اون کنار شما معذب بود و بی قراری می کرد ولی شما چون از بچه ها خیلی خوشت میاد یا نازش می کردی یا بهش می خندیدی . قربونت برم چقدر تو مهربونی . ...
15 شهريور 1393

ختنه آرمیا

پسر گلم به سلامتی توی 3 ماه و 25 روزگی ، روز 12 شهریور ساعت 11:30صبح در بیمارستان شهید بهشتی توسط دکتر عالمی شما رو ختنه کردیم . بگذریم از اینکه چه دلهره ای من و بابا و مامانی و خاله جون داشتیم و موقعی که برای عمل شما رو بردن هیچ کدوم بالای سرت نبودیم و چقدر من گریه کردم. آخه صداهای گریه ات می اومد و 5 طبقه بیمارستان رو گذاشته بودی روی سرت اما خوشبختانه بعد از یک ربع تو رو آوردن و شما رو بردیم خونه پدر جون. اون شب تا صبح صدات گرفته بود چون زیاد گریه کرده بودی اما بعدش خوب شدی و خدا رو شکر حالا بهتری . این عکسای شب قبل از ختنه که شما رو بردیم پارک صبح روز عمل توی حیاط بیمارستان توی خونه مون همون روز . الهی بم...
15 شهريور 1393